تو خود میدانی..........
شنیدید که میگن : اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزار تا ؟ من میگم : اونی که میخنده هزار تا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزار تا از دردهاش خندیده اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده … چه تقدیر بدیست ! اشتبـــاه از مــن بــود... بی وفایی کن وفایت می کنند ، با وفا باشی خیانت می کنند مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست ، مهربان باشی رهایت می کنند . . . دمش گرم!!! باران را میگویم... به شانه ام زدوگفت؟ خسته شدی؟ امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم خدایا هیچ تنهایی رو اونقدر تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه عشقم سخت ترین چیز این است که ببینی کسی را که دوست داری عاشق فرد دیگری است بسترم صدف خالي يك تنهايي است. و تو چون مرواريد گردن آويز كسان دگري... جــــاده هـــای زنــــــدگـی را خـــدا هـــمـوار میـکــنـد . . به روي زندگي دو خط زرد مي كشم و چشم عاشق تو را كه گريه كرد مي كشم تو رفتي و بدون تو كسي نگفت با خودش كه من بدون چشم تو چقدر درد مي كشم گــــــاهی خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار. نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم سال هاست که تو رفته ای از این دیار... و من مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام اما پیدایت نکرده ام حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است برای خودم کسی شده ام!! اگر به کسی نگویی دیری است که رئیس اداره مجنونانم...! و امروز دستور دادم چشم هایت را روی دیوار نقاشی کنند تا دیگر به فکر فرار نیفتی!! (سراینده نسیم رفیعی) نفس می کشم نبودنت را نیستی هوای بوی تنت را کرده ام می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ... هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده... خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم ... منبع:http://adabotarab.mihanblog.com/ یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم . چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم! همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود ""همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود"" بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد! مرغوبترین شراب است طعم ِ لبت ، می شود مستم کنی ؟ دوباره در آن کوچه باغ در آن شب بارانی ...
بــــــهار نزدیــــــک اســــت ... تمام راه ظهور تو با گنه بستم دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم كسي به فكر شما نيست راست مي گويم دعا براي تو بازيست راست مي گويم اگرچه شهر براي شما چراغان است براي كشتن تو نيزه هم فراوان است من از سرودن شعر ظهور مي ترسم دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم از سياهي شب هاي تار مي گویم من از خزان شدن اين بهار مي گويم درون سينه ما عشق يخ زده آق تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست
کسی را روزگاری دوست داشته ام که حالا شاید دیگر نشِناسَمش ... هر جای این سرزمینی باش ! فقط هر روز خنده هایت را برایم پست کن ! قلب من برای تپیدن نیاز به انگیزه دارد ...! تو اين روزا كه من غرق تنهايي شدم كجا پرسه مي زني آهاي عشق اولم تو اين شبا كه با گريه خوابم مي بره تو آغوش كدوم مردي خوابت مي بره واي با رفتن تو رفت از خونه آرامش پشت سرت چقدركردم گريه و خواهش واي چقدر سخته تحمل درد دلتنگي كنارم نيست درست وقتي كه ميخوامش هنوزم به ياد تو هر روز صبح دوتا فنجون قهوه روي ميزه بازم پشت پنجره اتاقم مي شينم زول زنون به عكست گريم ميگيره فقط کسی معنی دلتنگی رو درک می کند که طعم وابستگی رو چشیده باشد ..! تو هواي بي تو نفس كشيدن سخته مثل درختي بي برگ زندگيم شبيه مرگه دارم مثل برف زمستون توي دستات آب ميشم اگه صدامو ميشنوي برگرد نزارازغصه ات بميرم بي تو تموم عمر من از غم و غصه نوشتنه دارم ازدست ميرم نگو كه اين سرنوشتمه
یه وقتایی آدم از روی دوست نداشتن اگر بار گران بودیم و رفتیم ........................نا مهربان بودیم و رفتیم بعضی وقتها آدم ها زیبا هستند یند. درسرزمینی که سایه آدم های کوچک ، بزرگ باشد وای بر کسانی از امت من که به جای خدا حکم می کنند،همانها که می گویند فلانی در بهشت است یا دیگری در دوزخ.... " محمد بن عبدالله (ص) " اگر خدا کفیل است.................................غصه چرا؟ اگر رزق تقسیم شده است..........................حرص چرا؟ اگر دنیا فریبنده است..............................اعتماد به ان چرا؟ اگر بهشت حق است.............................. تظاهر به ایمان چرا؟ اگر قبر حق است...................................ساختمان مجلل چرا؟ اگر جهنم حق است.................................این همه ناحقی چرا؟ اگر حساب حق است................................جمع مال حرام چرا؟ اگر قیامت حق است.................................خیانت به مال مردم چرا؟ اگر دشمن انسان شیطان است........................پیروی از ان چرا؟ بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید در این عشق چو مُردید، همه روح پذیرید بمیرید، بمیرید، وز این مرگ مترسید کزاین خاک برآیید، سماوات بگیرید بمیرید، بمیرید، وزین نفس بِبُرّید که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چون زندان بشکستید همه شاه و امیرید بمیرید، بمیرید، به پیش شه زیبا بَرِ شاه چو مُردید، همه شاه و شهیرید بمیرید، بمیرید، وزین ابر برآیید چو زین ابر برآیید، همه بدر منیرید خموشید، خموشید، خموشی دم مرگ است هم از زندگی است این که زخاموش نفیرید من سوگند خورده ام تا آزاده بمیرم حتی اگر مرگ را چیزی بد و زشت ببینم هر بنده ای روزی میمیردو به دیدار او میرود و خاک تنش فرش زمین میشود، پس آنگاه که آفتاب رو به افول گذارد خورشید حقیقت،چاره ای جز طلوع ندارد. "سخنان حضرت مسلم بن عقیل دقایقی قبل از مرگ" جامعه ای که خرانش زیاد شوند خرسوارانش هم زیاد میشوند!!! زخــمی بر پهلـویـــم است... روزگــار نمــک می پاشد و من پیــچ و تاب می خـورم و همـه "دکتر شریعتی" *بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگى و جوانمردى يافتم
من همون دیوونه ام که هیچوق عوض نمیشه…
همونی که همه باهاش خوشالن اماکسی باهاش نمی مونه…
همونی که اونقدر یه اهنگ گوش میده که از ترانه گرفته تا ریتم و خوانندش متنفر بشه….
همونی که هق هق همه رو با جوندل گوش میده اما خودش بغضاش و زیر بالش میترکونه…..
همونی که همه فکر میکنن سخته ،سنگه
اما با هر تلنگری میشکنه
همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میکنن…
همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیس…
همونی که کلی حرف داره اما همیشه ساکته
من اینجا بی تو می سازم و تو، آنجا با او می سازی…
پررنگ نوشته بودمت……
پــــس چــــرا وقتــــی
کــــــار مــــا فـــقـــط بـــــرداشــــتـن ســـنــگ ریـــــزه هـــاسـت . . .
احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام. . .
خستـــــــه اش کرده ام. . .
خودش هم نمی داند بامن چه کند! ! !
اگر با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم نمازمان قضاست!
اللهم عجل لولیک الفرج
تمـــام دلـــتنگی هایـــــــــــم
را به شکوفـــه ها داده ام
چندیست تمرین می کنم
من می توانم !می شود!
آرام تلقین می کنم
حالم ،نه،اصلا خوب نیست
... تا بعد،بهتر می شود
فکری برای این دل آرام غمگین می کنم!
من میپذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این ،صد بار تحسین می کنم!
کم کم تو بی من میروی...
این روزگار و رسم اوست!
این جمله را با تلخی اش ،صد بار تمرین می کنم ...........
از یکی فاصله میگیره
یه وقتایی از ترس ” وابستگی ” ....
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
نه به خاطر ظاهر شان.
نه به خاطر آن چیزی که میگو
فقط به خاطر آنچیزی که هستند
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!
گـمـان می کننـد که می رقصـم....
Design By : Pichak |